امام زمان در شعر فارسي – اشعار موضوعی
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 امام زمان در شعر فارسي مرتضي اميري اسفندقه

 

فروغ‌بخش‌ شب‌ انتظار آمدنی‌ است
نگار، آمدنی غمگسار آمدنی‌ است‌
به‌ خاک‌ کوچه‌ ديـــدار آب‌ می‌پاشند
بخوان‌ ترانه شادی که يار آمدنی‌ است‌
ببين چگونه قناری ز شوق می لرزد
مترس از شب يلدا ،بهار آمدنی است
صدای‌ شيههِ‌ رخشش‌ ظهور می‌آيد
خبر دهيد به‌ ياران‌ سوار آمدنی‌ است‌
بس‌ است‌ هرچه‌ پلنگان‌ به‌ ماه‌ خيره‌ شدند
يگانه‌ فاتح‌ اين‌ کوهسار آمدنی‌ است  

**********************

امام زمان در شعر فارسي علي اصغر قهرماني

 

ای آشنای درد ما ، مهدی بیا مهدی بیا
ای یاور درمانده ها ، مهدی بیا مهدی بیا
فرمانده و رهبر تویی ، آقا توئی سرور توئی 
ای وارث آل نبی، مهدی بیا مهدی بیا
بینم اگر رخسار تو ،بوسه زنم بر پای تو
بر چهره زیبای تو ،مهدی بیا مهدی بیا
مهدی تو هستی در دلم ، نور امیدی سرورم
عنوان کنم راز دلم ، مهدی بیا مهدی بیا
سلطان قلب ما توئی ،درمانده ایم مولا توئی
درمان درد ما توئی ،مهدی بیا مهدی بیا
شمعها همه افروخته ، پروانگانش سوخته
چشمها به راهت دوخته ،مهدی بیا مهدی بیا
ما جملگی لب تشنه ایم ، بی تاب و هم سرگشته ایم
ساقی به تو دل بسته ایم ،مهدی بیا مهدی بیا
اصغر ندیده روی تو ، عاشق شده بر خوی تو
قربان تار موی تو ، مهدی بیا مهدی بیا علی اصغر قهرمانی

**********************


امام زمان در شعر فارسي – محمود تاري " ياسر"

هــر نــفـــس آیـنــه روی تـو را می طلبم
از گـلستان جهان بوی تو را می طلبم
ای بــهــشت همــه دلـهـای خـداجوی بیا
عطر گل‌چـهره مینوی تو را می طلبم
گــیــسـوانـت شب یــلدا و رُخَت ماه تمام
ماه در ظلمت گیسوی تو را می طلبم
دشـت در دشـت به دیدار تو مشتاق شدم
کو به کو ناله کنان کوی تو را می طلبم
افـــق صــبــح دل افـــروز تــو را خــواهانم
آفــتــاب رخ نـیـکــوی تـو را مـی طلبم
زمــــزم اشــک تـــو و زمـــــزمـه یـــارب تو
ذکـر روشـنـگر یـا هوی تو را می طلبم
بی خبر از توام ای عشق کجا منزل توست
هـر قـدم جـاده رهپوی تو را می طلبم
گلشن خاطره‌ام تا که نگردد پاییز
دفــتــر سبـــز ثـناگوی تو را می طلبم
آفتاب دل من، چهره برون آر و بتاب
«یاسرم» سایه دلجوی تو را می طلبم

**********************


امام زمان در شعر فارسي – جليل صفر بيگي

هر چند كه بيمار تو هستيم همه
ديوانه ي ديدار تو هستيم همه
بین خودمان بماند آقا عمري است
انگار طلب كار تو هستيم همه

هم چاه سر راه تو بايد بكنيم
هم اينكه از انتظار تو دم بزنيم
اين نامه ي چندم است كه مي خواني 
داريم ركورد كوفه را مي شكنيم 

**********************

 

امام زمان در شعر فارسي - آقاسي

با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما 

**********************

 امام زمان در شعر فارسي – مشفق كاشاني


مردم ديده به هر سو نگرانند هنوز
چشم در راه تو صاحب ‌نظرانند هنوز
لاله‌ها، شعله‌كش از سينه داغند به دشت
در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز
از سراپرده غيبت، خبري باز فرست
كه خبريافتگان، بي‌خبرانند هنوز
رهروان، در سفر باديه حيران تواند
با تو آن عهد كه بستند، برآنند هنوز
ذره‌ها در طلب طلعت رويت با مهر
هم‌عنان تاخته چون نوسفرانند هنوز
طاقت از دست شد اي مردمك ديده! دمي
پرده بگشاي كه مردم نگرانند هنوز 

 **********************

 امام زمان در شعر فارسي – قيصر امين پور

 

طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی 
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی 
دوباره پلک دلم می‌پرد نشانه چیست 
شنیده‌ام که می‌آید کسی به مهمانی 
کسی که سبزتر از هزار بار بهار 
کسی شگفت کسی آن چنان که می‌دانی 

 **********************

 امام زمان در شعر فارسي – هوشنگ ابتهاج

 

نامدگان و رفتگان از دو كرانه زمان
سوی تو می‌دوند هان! ای تو همیشه در میان 
در چمن تو می‌چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می‌پرد باز سپید كهكشان
هر چه به گرد خویشتن می‌نگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمی‌دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده‌ها درآ
بوی تو می‌كشد مرا وقت سحر به بوستان
ای كه نهان نشسته‌ای باغ درون هسته‌ای
هسته فرو شكسته‌ای كاین همه باغ شد روان
آه كه می‌زند برون از سر و سینه موج خون
من چه كنم كه از درون دست تو می‌كشد كمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
كز نفس تو دم به دم می‌شنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند كه بر دَرم!
آمدنت كه بنگرم، گریه نمی‌دهد امان... 

  **********************




تاريخ : شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, | 11:18 | نويسنده : زهره |